، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 14 روز سن داره

مهراد

مهراد مرد کوچک

اردیبهشت ماه نودوسه ، یه روز صبح که مثل همیشه بیدار شدیم تا یک روز جدید رو شروع کنیم متوجه شدم که یه کم بی حوصله ای و بهونه میکنی گفتی که با بابا نمیری مهد کودک و دوست داری که من ببرمت مهد ،قرار شد اون روز صبح باهم بریم مهد کودک به قول خودت با ماشین عموها   یه کم دیرتر از همیشه از خونه دراومدیم و رفتیم سمت مهد ، سر راه از یه مغازه خرید کردیم و رسیدیم به مهد کودک ، خاله اعظم اومد پیشوازت و از من پرسیدیم که چرا امروز دیر رفتیم ، منم بهش گفتم که شما امروز یه کم بی حوصله ای و بهونه میکنی تو رو سپردم دست خاله و خودم اومدم سر کار ، از خاله اعظم خواستم که اگه تو مهد بی تابی کردی و حوصله نداشتی زنگ بزنه تا بیام دنبالت ، اون روز ساعت هشت و...
10 ارديبهشت 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مهراد می باشد